برای کسانی که به آزمایش های فکری علاقه دارند
پست جدید مرا بخوانید
يك روز فلسفي در دانشکده فیزیک دانشگاه تهران
چهارشنبه ششم خرداد 1388
فلسفهي فيزيك(قضيهي كوچن–اشپكر و راههاي خروج از آن) ساعت9:30-10:30
سخنران : آقاي يغمايي(دانشجوي دكتراي مطالعات علم مؤسسه پژوهشي حكمت و فلسفه)
فلسفهي تحليلي(مقدمهاي بر فلسفهي تحليلي) ساعت 11-12
سخنران: آقاي خوشنويس(دانشجوي دكتراي فلسفهي تحليلي پژوهشگاه دانشهاي بنيادي)
فلسفهي ذهن(مقدمهاي بر فلسفه ذهن با معرفي كتاب فلسفه ذهن :یک راهنمای مقدماتی با ترجمه حسین شیخ رضایی) ساعت 13-14
سخنران: آقاي دكتر شيخ رضايي(عضو هيئت علمي مؤسسه پژوهشي حكمت و فلسفه)
معرفتشناسي(فضيلت ترديد) ساعت 14:30-15:30
سخنران: آقاي منصوري (مدرس فلسفه علم دانشكده فيزيك دانشگاه تهران)
فلسفهي اطلاعات(مقدمهاي بر فلسفه اطلاعات) ساعت 16- 17
سخنران: آقاي دكتر مليح(استاد گروه فلسفه علم دانشگاه شريف)
مكان: آمفي تئاتر دانشكده فيزيك دانشگاه تهران
آدرس: ميدان انقلاب - انتهاي خيابان كارگر شمالي - روبروي كوچهي نوزدهم دانشكده فيزيك دانشگاه تهران
علم و نهادهای مدنی, مصاحبه ای با برونو لاتور
... هنگامى كه شما با دانشمندان به صورت فردى صحبت مى كنيد، آنها مى پذيرند كه اوضاع با آنچه در متون جاافتاده در مورد روش علمى نوشته شده است، تفاوت دارد. اما وقتى كه شما پاى عموم جامعه را به ميان بكشيد، مانند هنگامى كه مسئله اى را در اين خصوص در روزنامه منتشر كنيد، دانشمندان ترجيح مى دهند كه دوباره به همان برداشت سنتى در مورد روش علمى بازگردند... 
ادامه:
http://www.iran-newspaper.com/1387/870431/html/think.htm#s876993
تجربه گرایی در فلسفه ذهن
متن مصاحبه:
http://foreninger.uio.no/filosofisk-supplement/index.php?intervju=block
ترجمه:
مناقشه بر سر گرم شدن کره زمین
توماس كوهن معتقد بود كه كتابهاى درسى تصوير نادرستى از تاريخ علم ارائه مى كنند. آنها واقعيات، نظريه ها و قوانين علمى را با چنان سرراستى و قاطعيتى طرح مى كنند كه گويا اين قوانين خود را به ناگهان در معرض ديد دانشمندان قرار داده اند. كتابهاى درسى عدم قطعيت ها، مناقشات و اختلاف نظرها را ناديده مى گيرند. ...
ادامه: http://www.iran-newspaper.com/1387/870412/html/think.htm
یک دفاع دیگر
جلسه دفاع از پایان نامه
تحلیل نظریه نوخاسته گرایی وجودشناختی
و کاربرد آن در مساله ذهن و بدن
Analyzing the Ontological Emergentism Thesis
and its Application to the Mind-Body Problem
ارائه دهنده: یاسر خوشنویس
استاد راهنما: دکتر کرباسی زاده
استاد همکار: دکتر گلشنی
استاد ممتحن: دکتر شیخ رضائی
زمان: شنبه ۱/۴/۸۷
ساعت ۱۰:۳۰
مکان: سالن اجتماعات گروه فلسفه علم
تمایز تحلیلی-قاره ای و باقی قضایا
بخشهایی از مصاحبه ای با هیلری پاتنم که در سال ۱۹۹۱ انجام شده است.
به نظر مي رسد كه در دانشگاه هاروارد توجه كمي به فلسفه معاصر قاره اي وجود دارد. نظر شما در اين مورد چيست؟
من مي دانم كه اوضاع به نظر بسياري از دانشجويان كارشناسي ما اينگونه مي رسد. اما ما در دوره هاي تحصيلات تكميلي تا حد زيادي به فلسفه قاره اي مي پردازيم. خود من تاكنون چندين بار فلسفه هابرماس را تدريس كرده ام و به آراي دريدا هم پرداخته ام. استنلي كاول هايدگر و لكان تدريس مي كند و فرد نويهاوسر و چارلز پارسونز هم فلسفه آلماني مانند آثار ماركس و هوسرل درس مي دهند.
البته بعيد است كه حكم كنيم كه چنين كاري در دوره كارشناسي هم انجام شود. توجه داشته باشيد كه دانشجويان اروپايي در دوره دبيرستان سه سال درس فلسفه دارند و يك فيلسوف قاره اي اين پشتوانه را در آثارش پيشفرض مي گيرد. ما نمي توانيم در اينجا فلسفه قاره اي را بدون مقدمات كافي از تاريخ فلسفه غرب مطرح كنيم.
من مي دانم كه افراد زيادي هستند كه كلمات دريدا را طوطي وار تكرار مي كنند، بدون آنكه آنچه دريدا خوانده است را خوانده باشند. ما نمي خواهيم در دانشگاهمان چنين افرادي را تربيت كنيم.
يك سوال خصوصي، شما چگونه و با چه فرايندي حوزه هاي فكري براي كار را انتخاب مي كنيد و ايده هاي خود را چگونه شكل مي دهيد؟
دو روش اصلي هستند كه به من در شكل گيري ايده هايم كمك مي كنند. اول انتقاد از خودم و ديگر خواندن آثار فلاسفه بزرگ. در مورد اولي، من همواره از آنچه قبلا منتشر كرده ام، ناراضي هستم. بنابراين سعي مي كنم بفهمم كه علت نارضايتي ام چيست. اين نقد و بازخواني باعث مي شود كه برنامه هايي براي آثار و كارهاي بعديم پيدا كنم. اما اين روش باعث مي شود كه در يك دور بيفتم.براي همين به مطالعه آثار فلاسفه بزرگ علاقه مندم. خواندن آثار افرادي مانند كانت، ارسطو، ويتگنشتاين، ديويي، جيمز و هابرماس و همينطور همكارانم در هاروارد معمولا امكانات جديدي را مي گشايند. همچنانكه من باهوشتر شدم، كانت، ارسطو و ديگران هم باهوشتر شدند و چيزهاي براي ايده گرفتن در آثارشان بود.
من معمولا در حين قدم زدن به ايده هايم فكر مي كنم. من بايد كيلومترها راه بروم تا يك مقاله را بنويسم. براي همين فلسفه براي من همراه با يك زندگي سالم است.
منبع:
تشکر و اصلاح
در مورد نکته ای که آرمان در بخش نظرات مطرح کرده باید بگم که کارناپ در زندگینامه اش نوشته که نظرات پوپر در حلقه بررسی می شده و از اونجا که کتابش هم جزو انتشارات حلقه منتشر شده نتیجه گرفتم که لابد در برخی جلسات حلقه حضور داشته. اما گیلیس در کتاب فلسفه علم در قرن بیستم صریحا گفته که هیچوقت از پوپر برای شرکت در جلسات حلقه دعوت نشده و در واقع گفته کتاب سیخ یخاری را تایید کرده. بنابراین طبق شواهد موجود پوپر در جلسات حلقه حضور نداشته. از بابت اشتباه پیش آمده از خوانندگان و از علیرضا شفاه عذرخواهی می کنم.
باید منتظر بمونم ببینم که چند تا دیگه اشتباه از مقاله های من در خواهد اومد.
مشاهده قاضی توانمندی است, برخلاف آنچه هانسون می گوید.
اشاره: متن حاضر را چند هفته پیش از نوشته «مشاهده قاضی توانمندی است، اما نه آنچنان که فودور می گوید» برای آقای دکتر نسرین فرستادم و منتظر بودم که نوشته را به همراه نقد ایشان روی وبلاگ بگذارم، اما ایشان پاسخ کتبی ندادند. دو سه نوشته دیگر از این دست هست که آنها را هم روی وب خواهم گذاشت.
 
هانسون معتقد است که مشاهده به دانش پس زمینه بیننده وابسته است. در برخی موارد این وابستگی را از روی نحو جمله ای که دو بیننده در مورد تحریک مشاهدتی مشابهی بیان می کنند، تشخیص می دهیم، یک کودک یک لوله دراز می بیند، در حالی که یک منجم یک تلسکوپ می بیند. در حالتهای پیچیده تر بیننده ها جملاتی با نحو یکسان اظهار می کنند، اما این جملات بسته به دانش پس زمینه هریک از آنها معنای متفاوتی دارند، یک ارسطویی، یک نیوتنی و یک اینشتینی هر سه می گویند «سیب افتاد»، اما هر یک از آنها معنای متفاوتی از سیب و از افتادن در ذهن دارند. 
اما هانسون به روشنی مشخص نکرده است که از تحلیل جالب توجهش از مشاهده چه نتیجه ای می خواهد بگیرد. اگر مقصود او اینست که مشاهده آنچنان که تجربه گرایان منطقی تصور می کنند، عینیت را به همراه ندارد، می توان پذیرفت که وی در نشان دادن اینکه مشاهده جنبه ای ذهنی دارد، موفق بوده است. اما اگر مقصود هانسون این بوده است که نشان دهد که مشاهده نمی تواند قاضی توانمندی میان دو نظریه رقیب باشد، تصور می کنم که اگر تحلیلش را به طور کامل هم بپذیریم، او به هدفش نرسیده است.
هانسون ما را متوجه می کند که مشاهده جنبه ای ذهنی دارد، اما این بدین معنی نیست که مشاهده به طور کامل توسط دانشها و علائق ما هدایت می شود. مشاهده جنبه ای عینی هم دارد، جنبه عینی آن دقیقا همان نقاط رنگی است که در صفحه مقابل چشم ما قرار می گیرد یا امواج صوتی که به گوش ما وارد می شود. اگرچه ممکن است دو فرد با دانش پس زمینه ای متفاوت این نقاط رنگی را چیزهای مختلفی ببینند، اما آنها نمی توانند توزیع نقاط رنگی را به طور دلخواه خود تغییر دهند. مشکل دقیقا هنگامی شروع می شود که نقاط رنگی را هر جور هم که «ببینیم»، باز هم با دانش پس زمینه ما جور در نمی آیند. 
دو دانشمند دارای دانش پس زمینه ای مختلف، به تعبیر دیگر دو دانشمند پیرو دو پارادایم علمی مختلف، هنگامی که در معرض تحریک مشاهدتی یکسانی قرار می گیرند، چیزهای مختلفی می بینند، اما نکته اصلی اینست که آنها نمی توانند هر چیزی را که دوست دارند، ببینند، یا به عبارت دیگر نمی توانند که هر چیزی را که دانش پس زمینه ای آنها توصیه می کند، ببینند. ارسطوییان معاصر گالیله هر چه قدر هم که تحت تاثیر نظریه ارسطو قرار داشتند، نمی توانستند، از درون تلسکوپ ماه را یک کره صیقلی ببینند. نیوتنی های پایان قرن نوزدهم هم «نمی توانستند» نتایج آزمایش مایکلسون- مورلی را به نحوی «مشاهده کنند» که با نظریه نیوتن جور در بیاید. 
به عبارت ساده تر تا هنگامی که تحلیل هانسون از مشاهده اجازه می دهد که اعوجاج (anomaly) رخ دهد، مشاده هنوز هم یک قاضی توانمند برای قضاوت میان دو نظریه رقیب باقی می ماند. دو دانشمند پیرو دو پارادایم مختلف در مقابل یک تحریک مشاهدتی یکسان قرار می گیرند، یکی از آنها تصویر خوشایندی می بیند، چون آنچه دیده است با دانش پس زمینه اش جور در می آید، دیگری ابتدا تعجب می کند، چشمهایش را می مالد و دوباره نگاه می کند، بعد از مدتی ممکن است که عصبانی شود، چون هر کاری می کند، آنچه می بیند –که با آنچه دانشمند اول دیده است، تفاوت دارد- با دانش پس زمینه اش ناسازگار است. بعد از آنکه اعوجاج رخ داد، دانشمند دوم راه حلهای مختلفی دارد، اعتراض به صحت آزمایش انجام شده، تصحیح موضعی نظریه یا پیوستن به نظریه رقیب. اما نکته کلیدی این است که دانشمند دوم نتوانتسه است، آنچه را که با توجه به دانش زمینه اش انتظار داشته، ببیند. همین نکته برای آنکه مشاهده هنوز هم قاضی توانمندی برای قضاوت میان دو نظریه های رقیب باشد، کافی است.        
مشاهده قاضی توانمندی است، اما نه آنچنان که فودور می گوید.
هانسون معتقد بود که مشاهده به دانش پس زمینه بیننده وابسته است. در مقابل فدر معتقد است که مشاهده آنچنان که هانسون می گوید، به نظریه وابسته نیست. مشاهده ماژولار است و در کپسول مرتبط با آن نظریه های فیزیکی جایی ندارند. مشکل اصلی فدر اینست که توضیح نمی دهد که چگونه باید تشخیص دهیم که بخش خاصی از دانش پس زمینه ما در مشاهده دخالت دارد یا خیر. با این حال، با قطعیت اظهار می کند که فیزیک در مشاهده دخالت ندارد. 
تنها جایی که در مقاله استدلالی در مورد عدم دخالت فیزیک در مشاهده دیده می شود، در صفحه 133 است: «تنها آن ویژگیهایی از محرکهای دور مشاهده پذیر قلمداد می شوند که ترمهای مربوط به آنها به نظریه پس زمینه دسترس پذیر ارجاع دارند، ... قرمز با این معیار مشاهدتی است در حالی که پروتون خیر ... از این طریق می توانم شرط ببندم که هانسون و دیگران اشتباه می کنند، زیرا فیزیک به بخش دسترس پذیر دانش پس زمینه متعلق نیست.»
فارغ از اینکه آیا معیار مشاهده پذیری فدر دوری است یا خیر، اشکال مهمی در آن دیده می شود: همه مواردی که طرفداران تز نظریه بار بودن مشاهده به آنها استناد می کنند، مثالهایی نیستند که در آنها از ترمهای غیرمشاهدتی استفاده شده باشد. برای مثال براهه خورشید را سیاره می بیند، اما کپلر آن را ستاره می بیند. هم ترم سیاره و هم ترم ستاره متعلق به فیزیک هستند، هر دو مشاهدتی هستند و هر دو هم بر خلاف پروتون در نظریه پس زمینه، چه نظریه پس زمینه براهه و چه کپلر دسترس پذیر هستند. به نظر می رسد فدر تمایز مشاهدتی/نظری را با موضوع نظریه بار بودن مشاهده خلط کرده است. دو نظریه فیزیکی ممکن است از هیچ ترم غیر قابل مشاهده استفاده نکنند –همچنانکه در مورد نظریه نجومی بطلمیوس و کپرنیک چنین است- اما هانسون و موافقانش می توانند مشاهدات مربوط به آنها را نظریه بار بدانند.
در مجموع به نظر می رسد که فدر هیچ استدلال قابل توجهی برای ادعای مهمش مبنی بر اینکه فیزیک جزو دانش پس زمینه دخیل در ماژول مشاهده نیست، ارائه نکرده است و این ادعا بیشتر یک جزم به نظر می رسد. قدری با فدر موافقم که طرفداران تز نظریه بار بودن مشاهده با چند تصویر روانشناسی گشتالت چیزی بیش از آنکه مقدماتشان در بر دارد، ادعا کرده اند و نظریه شان هم «زیاده فروخته» است، اما فدر هم گویا راهکاری مشابه در پیش گرفته است، با ارائه مثال مولر-لایر قصد دارد چیزی بیش از آنکه مقدماتش در بر دارند، به ما بفروشد.  خب به لحاظ فلسفي اول هانسون و كوهن ادعاهاي نظريه بار بودن مشاهده را مطرح كردند و فودر با نشان دادن ماجولار بودن مشاهده مي گويد همه باورها در مشاهده حضور ندارند بنابراين بر طرفدران "نگاه نو" است كه بگويند باورها تا کجا در مشاهده حاضرند.          
پی نوشت از یاسر خوشنویس: تصور می کنم بر طرفداران نظریه ماجولار بودن هم هست که بگویند باورها تا کجا در مشاهده حاضرند، به عبارت دیگر محدوده ماجول مشاهده را مشخص کنند.
درباره مفهوم تبیین- علیت و قانونمندی
به عقیده من دو عنصر کلیدی در مفهوم «تبیین علمی» سهیم هستند: 1- علیت و 2- تحت قانون کلی قرار گرفتن (subsumption).  به نظر می رسد که علیت و قانونمندی اگرچه با یکدیگر ارتباط دارند، اما دو مفهوم متفاوت هستند. به عبارت دیگر گاهی بین پدیدارها قانونمندی برقرار است و رابطه علی موجود نیست مانند مثال بارومتر و بارش باران و گاهی رابطه علی وجود دارد ولی قانونمندی برقرار نیست اين نكته جالبي خواهد بودکه در ادامه به این مورد خواهم پرداخت.
هنگامی که به عنوان یک پرسش علمی می پرسیم «چرا پدیدار الف روی داد؟» از یک سو می خواهیم بدانیم که چه علتی باعث شد که الف رخ دهد. از سوی دیگر تبیین علمی پدیدار الف باید به ما بگوید که این پدیدار مصداق کدام قانونمندی است.
همپل عنصر دوم را بخوبی تشخیص داده است، در حالی که عنصر علیت را کنار گذاشته است. در مقابل ون فراسن اهمیت علیت و داستان علی را تشخیص داده، اما چنان برداشت عامی از تبیین معرفی کرده است که عنصر قانون علمی و قرار گفتن تحت یک قانون را نادیده گرفته است. برای بررسی بهتر ابتدا به قانون علمی اشاره می کنم. (قانونوار را مطابق با تعریف همپل به کار می برم.)
قانون علمی ارتباط تنگاتنگی با استقرا دارد. ما از مشاهده تعداد قابل توجهی الف که ب هستند، این قانونوار را پیشنهاد می کنیم که «هر الف ب است.» کمتر اتفاق می افتد که از مشاهدات نادر و معدودی از این نوع که ج د است، قضیه قانونوار «هر ج د است.» را استخراج کنیم. اینکه در طول زندگی خود بیشتر الفهایی را ببینیم که ب هستند، یا ج هایی را ببینیم که د هستند، بیشتر به طبیعت و کمتر به خواست ما وابسته است.   
در مثال طول میله و طول سایه، بیشتر مواقع ما میله هایی را دیده ایم که علت وقوع سایه در یک مکان خاص بوده اند و کمتر سایه هایی را دیده ایم که مطابق با داستان ون فراسن علت قرار گرفتن میله باشند. این دو تبیین را طبق مدل D-N می توان به ترتیب زیر نوشت:
(1) هر میله که 2 متر طول داشته باشد و در مکان الف قرار داشته باشد، می تواند در شرایط تابش مناسب سایهای به طول 2 متر در مکان نسبی ب (نسبت به الف) پدید آورد.
(2)   میله A 2 متر طول دارد، در مکان الف قرار گرفته است و شرایط تابش مناسب است.
(3)   نتیجه (گزاره تبیین خواه): سایه B به طول 2 متر در مکان نسبی ب پدید می آید.      
 و  
('1) برای هر قومی که داستان ون فراسن برایشان اتفاق بیفتد، وقوع سایه به طول 2 متر در مکان الف می تواند موجب قرار گرفتن میلهای به طول 2 متر در مکان نسبی ب (نسبت به الف) شود.
('2) برای قوم A' داستان ون فراسن اتفاق افتاده است و سایهای به طول 2 متر در مکان الف قرار گرفته است.
('3) نتیجه (گزاره تبیین خواه): میله B' در مکان نسبی ب قرار داده شده است.
تبیین اول درست به نظر می آید، به این دلیل که قانونوار (1) در شبکه باور ما قرار گرفته است، به نوبه خود به این دلیل که این قانونوار فرصت یافته است که در مشاهدات متعددی که درباره طول میله، تابش آفتاب و طول سایه داشته ایم، به نحوی استقرائی تایید یا تبرئه شود. در مقابل قانونوار ('1) به نظر درست نمی آید. این قانونوار هم منطقا ممکن است و هم تکرار پذیر، یعنی می توان تصور نمود که اقوام دیگری هم در موقعیت داستان ون فراسن قرار گیرند. علاوه بر این، از آنجا که فقط یک مصداق در جهان واقع دارد، صادق هم هست. اما دقیقا به همین دلیل که فقط یک مصداق در جهان واقع دارد، «واقعا تکرار نشده» (factually unrecurred) است. به عبارت دیگر قضیه ('1) و قضیه ('2) در جهان واقع همانگویی هستند و قانونوار ('1) هیچگاه فرصت نمی یابد که در جهان واقع تایید یا تبرئه شود.    به نظر شما نمي شود درباره درجه درستي قضیه ('1) ادعايي كرد؟ بايد دقيقاً توضيح دهيد چرا همانگويي است.
تصور می کنم که در علم در پی شناختن اموری هستیم که تکرار می شوند، احتمالا به این دلیل که بتوانیم مصداقهای بعدی آنها را پیش بینی کنیم. پدیدارهایی که به ندرت اتفاق می افتند، اگرچه می توانند تبیین داشته باشند، اما از آنجا که قانونمندی درباره آنها وجود ندارد، از حوزه «تبیین علمی» خارج می شوند. (مگر اینکه بتوانیم آنها را حالت خاص قانونمندیهای کلی تری بدانیم مانند تبیین یک مقارنه نادر از طریق قرار دادن مقارنه تحت قوانین کلی نجومی.) به همین دلیل تصور می کنم که داستان علی ون فراسن درباره طول میله یک تبیین است، اما از آنجا که داستان قوم را تحت یک قانونوار کلی تر قرار نداده است، یک تبیین علمی نیست.         
به عبارت دیگر به عقیده من عمومیت (generality) یک ارزش موجه در علم است. (با این اشاره که عمومیت واقعی و نه عمومیت امکانی در علم اهمیت دارد، قانونوار (1) هم عمومیت واقعی دارد و هم عمومیت امکانی، اما قانونوار ('1) اگرچه امکان منطقی برای عمومیت دارد، اما در جهان واقعی از عمومیت برخوردار نیست.) به همین دلیل دانشهایی مانند تاریخ اگرچه دارای عنصر کلیدی علیت هستند، اما از آنجا که کمتر از عنصر قانونمندی برخوردارند، خصلت علمی کمتری دارند. مثال ون فراسن هم نمونه یک تبیین مناسب در دانش قوم شناسی است، اما قوم شناسی هم مانند تاریخ از قانونمندی کمتری برخوردار است و از سطح توصیف سازگار و علی رفتارهای اقوام فراتر نمی رود. هرچه خصلت تحت قانون کلی قرار گرفتن در یک رشته از دانش شدیدتر باشد، آن دانش خصلت علمی بیشتری پیدا می کند. (البته در اینجا نمی خواهم قضاوت کنم که علمی بودن ارزشمند است یا بیارزش.)  به همین ترتیب زیست شناسی بیشتر از جانورشناسی و جامعه شناسی بیشتر از تاریخ و قوم شناسی خصلت علمی دارند. در انتهای این طیف فیزیک نظری شدیدترین خصلت تحت قانون کلی قرار گرفتن را دارد، چنانکه خودِ قانونوارهای تجربی تحت قوانین کلی تر قرار می گیرند. 
به نظر می رسد که پیدا کردن «قانون (قانونوار) همه چیز» هنوز هم یک آرمان صائب در علم است، توصیف همپل از تبیین علمی به این آرمان متعهد است، اما علیت را نادیده می گیرد؛ در مقابل ون فراسن به علیت توجه دارد، اما برداشت وی از تبیین برای دستیابی به آرمان علم کافی نیست. ون فراسن به جای «تبیین علمی» به «توصیف علی» می پردازد.
قرار بود از عليت بدون قانونمندي هم حرف بزنيد ولي اگر منظورتان مثال ميله و سايه است كه يكي علت ديگري هست ولي قانوني دركار نيست باز هم مشكل همانگويي خواندن قضیه ('1) در كار خواهد بود. در ضمن از كجا مي دانيم قانوني دركار نيست؟