بخشهایی از مصاحبه ای با هیلری پاتنم که در سال ۱۹۹۱ انجام شده است.

 

به نظر مي رسد كه در دانشگاه هاروارد توجه كمي به فلسفه معاصر قاره اي وجود دارد. نظر شما در اين مورد چيست؟

من مي دانم كه اوضاع به نظر بسياري از دانشجويان كارشناسي ما اينگونه مي رسد. اما ما در دوره هاي تحصيلات تكميلي تا حد زيادي به فلسفه قاره اي مي پردازيم. خود من تاكنون چندين بار فلسفه هابرماس را تدريس كرده ام و به آراي دريدا هم پرداخته ام. استنلي كاول هايدگر و لكان تدريس مي كند و فرد نويهاوسر و چارلز پارسونز هم فلسفه آلماني مانند آثار ماركس و هوسرل درس مي دهند.

البته بعيد است كه حكم كنيم كه چنين كاري در دوره كارشناسي هم انجام شود. توجه داشته باشيد كه دانشجويان اروپايي در دوره دبيرستان سه سال درس فلسفه دارند و يك فيلسوف قاره اي اين پشتوانه را در آثارش پيشفرض مي گيرد. ما نمي توانيم در اينجا فلسفه قاره اي را بدون مقدمات كافي از تاريخ فلسفه غرب مطرح كنيم.

من مي دانم كه افراد زيادي هستند كه كلمات دريدا را طوطي وار تكرار مي كنند،‌ بدون آنكه آنچه دريدا خوانده است را خوانده باشند. ما نمي خواهيم در دانشگاهمان چنين افرادي را تربيت كنيم.

يك سوال خصوصي، ‌شما چگونه و با چه فرايندي حوزه هاي فكري براي كار را انتخاب مي كنيد و ايده هاي خود را چگونه شكل مي دهيد؟

دو روش اصلي هستند كه به من در شكل گيري ايده هايم كمك مي كنند. اول انتقاد از خودم و ديگر خواندن آثار فلاسفه بزرگ. در مورد اولي، ‌من همواره از آنچه قبلا منتشر كرده ام، ‌ناراضي هستم. بنابراين سعي مي كنم بفهمم كه علت نارضايتي ام چيست. اين نقد و بازخواني باعث مي شود كه برنامه هايي براي آثار و كارهاي بعديم پيدا كنم. اما اين روش باعث مي شود كه در يك دور بيفتم.‌براي همين به مطالعه آثار فلاسفه بزرگ علاقه مندم. خواندن آثار افرادي مانند كانت،‌ ارسطو،‌ ويتگنشتاين،‌ ديويي، ‌جيمز و هابرماس و همينطور همكارانم در هاروارد معمولا امكانات جديدي را مي گشايند. همچنانكه من باهوشتر شدم، كانت، ‌ارسطو و ديگران هم باهوشتر شدند و چيزهاي براي ايده گرفتن در آثارشان بود.

من معمولا در حين قدم زدن به ايده هايم فكر مي كنم. من بايد كيلومترها راه بروم تا يك مقاله را بنويسم. براي همين فلسفه براي من همراه با يك زندگي سالم است.

 

منبع:

http://www.hcs.harvard.edu/~hrp/issues/1992/Putnam.pdf