تمايز ميان صدق هاي تحليلي، آنهايي که فقط ريشه در معاني دارند و به امور واقع وابسته نيستند، با صدق هاي تأليفي که به امور واقع وابسته اند، در قرن بيستم مناقشات فراواني را سبب شده است. در اين مقاله با بررسي تاريخچه اين تمايز دلايل اهميت آن براي تجربه گرايان جديد را روشن خواهيم کرد، پس از آن نحوه برقراري اين تمايز در زبان هاي مصنوعي از ديد کارنپ مطرح خواهد شد. کواين مشهور ترين منتقد اين تمايز ملاک تميز کارنپ را ناکافي دانسته و پذيرش آن را به ارائه "معيارهاي تجربي در ترم هاي رفتار گرايانة قابل کاربرد در زبان طبيعي" موکول کرده است؛ در اجابت خواستة کواين، روش تجربي کارنپ که مطابق آن مي توان با مشاهدة رفتار زباني يک فرد، مشخص کرد يک جمله خاص، آن گونه که او آن را بکار مي برد تحليلي است يا خير، طرح مي شود. در اين مقاله با بررسي مباحثات انجام گرفته نشان خواهيم داد که طرد تمايز تحليلي/ تأليفي برخلاف ادعاي کواين ثمرات بديعي براي تجربه گرايي به بار نياورده است و بسياري از دستاورد هايي که کواين آنها را نتيجه طرد اين تمايز مي داند يا پيش از او بدون طرد تمايز قابل حصول بوده اند و يا نتيجة ساير نظرات او مي باشند، که آنها نيز مستلزم طرد تمايز نيستند؛ به اين ترتيب نتيجه مي گريم که صرف اعتقاد به وجود افتراق ميان صدق هاي تحليلي و تآليفي نه تتنها جزمي نيست بلکه اصرار بر طرد اين تمايز در حالي که به روش تجربي مي توان آن را مشخص کرد و نيز با وجود نتايج عملي و نظري آن، خود يک جزم است.